زنگ اول، در کلاس احساس، استاد گفته بود اگر با حستان صمیمی باشید و با آن فکر کنید، کشفهای تازهیی میکنید. پس بروید شاید از احساسهای شعری به چیزهای جدیدی رسیدید.
***
حالا زنگ دوم است و کنفرانس دادن من شروع میشود. میگویم من به فکر فکر کردم،
استاد میپرسد: به چه رسیدی؟
میگویم: به اینکه همانطور که در جامعهی طبقاتی طبقات گوناگون هست، یعنی طبقهی بالا، طبقهی ثروتمند، طبقهی متوسط، طبقهی محروم و جزآن، در دنیای فکری و در دنیای هنر و ادبیات هم طبقات هست.
استاد میپرسد: چه طبقاتی؟
میگویم: طبقهی بالای خط فکر و طبقهی زیر خط فکر! منتها اینجا بر عکس تقسیم بندی اقتصادی، شاید بشود گفت زیر خط فکریها طبقات استثمار کننده هستند.
استاد میپرسد: در زیر خط فکر، دنیا را چطور دیدی؟
در پاسخش میخوانم:
در زیر خط فکر
تصویرها
سیاه و سفیدند!
عمق به سطح آمده است
مثل لجن یک برکه
و هر چیز درست مثل همه چیز است.
و یا
تنها یک «چیز» است
در طول و عرض و مساحت پوچی!
در زیر خط فکر
امروز
اسبیست، مثل اسب عصاری
که دور میزند
و میرسد به اول دیروز
و فردا
گردوی پوک و خالیایست
بیمغزتر از امروز
زیر خط فکر
لذت
گریخته است از زندگی
استاد میگوید: برای خروج از این دنیا چه باید کرد؟
ادامه میدهم:
ای فکر
ای ثروت شیرین
لحظاتم را بیرون بکش ازین سرد
ازین خالی
ای فکر
یک ثانیهام را سالی میکنی
از شور زیستن
ای فکر
جاودانم میکنی!
***
دوست من هم میگوید: استاد من هم کشفی کردم. منتها از فکر کردن به خود شعر!
استاد میگوید به چه رسیدی؟
دوست میگوید: کشف کردم که افزون بر آن که شما میگویید شعر دنیای احساس است، شعر، وسیلهییست برای فکر کردن!
استاد میپرسد: و شعر بدون فکر به چه میماند؟
دوست میگوید: وزن و قافیه مثل یک حیاط خالی میشوند که صاحبخانهای در آن نیست!
و بعد میخواند:
بهحال وزن
دلم میسوزد
وقتی که تنهایشان میگذاریای فکر! ای صاحب خانه!
این قافیهی بیچاره چه کرده است؟،
که باید بهزور در کنار کلماتی بهکار گرفته شود
که هیچ چسبی و سیمانی
آن را به هم نمیبندد.
و قافیه مثل کسی ست
که در سر قراری حاضر شده
که هیچ کاری،
در دستور آن قرار نیست.
وزن، باغ زیباییست،
با رودهای آوازش،
با پرچینها و حوضچههایش.
اما چه سود
که شاهزادهی فکر را
در سرسرا،
کسی کشتهست.
و باد، در باغ خالی میوزد
بر پرچینهای زیبایی
که چشمی برای دیدنشان پلک نگشوده است.
و بعد استاد به وجد میآید و میگوید:
باغ بیحضور تو
کویریست ای یار
شعر بیحضور تو
بیابانیست ای فکر.
ب. پرواز***
حالا زنگ دوم است و کنفرانس دادن من شروع میشود. میگویم من به فکر فکر کردم،
استاد میپرسد: به چه رسیدی؟
میگویم: به اینکه همانطور که در جامعهی طبقاتی طبقات گوناگون هست، یعنی طبقهی بالا، طبقهی ثروتمند، طبقهی متوسط، طبقهی محروم و جزآن، در دنیای فکری و در دنیای هنر و ادبیات هم طبقات هست.
استاد میپرسد: چه طبقاتی؟
میگویم: طبقهی بالای خط فکر و طبقهی زیر خط فکر! منتها اینجا بر عکس تقسیم بندی اقتصادی، شاید بشود گفت زیر خط فکریها طبقات استثمار کننده هستند.
استاد میپرسد: در زیر خط فکر، دنیا را چطور دیدی؟
در پاسخش میخوانم:
در زیر خط فکر
تصویرها
سیاه و سفیدند!
عمق به سطح آمده است
مثل لجن یک برکه
و هر چیز درست مثل همه چیز است.
و یا
تنها یک «چیز» است
در طول و عرض و مساحت پوچی!
در زیر خط فکر
امروز
اسبیست، مثل اسب عصاری
که دور میزند
و میرسد به اول دیروز
و فردا
گردوی پوک و خالیایست
بیمغزتر از امروز
زیر خط فکر
لذت
گریخته است از زندگی
استاد میگوید: برای خروج از این دنیا چه باید کرد؟
ادامه میدهم:
ای فکر
ای ثروت شیرین
لحظاتم را بیرون بکش ازین سرد
ازین خالی
ای فکر
یک ثانیهام را سالی میکنی
از شور زیستن
ای فکر
جاودانم میکنی!
***
دوست من هم میگوید: استاد من هم کشفی کردم. منتها از فکر کردن به خود شعر!
استاد میگوید به چه رسیدی؟
دوست میگوید: کشف کردم که افزون بر آن که شما میگویید شعر دنیای احساس است، شعر، وسیلهییست برای فکر کردن!
استاد میپرسد: و شعر بدون فکر به چه میماند؟
دوست میگوید: وزن و قافیه مثل یک حیاط خالی میشوند که صاحبخانهای در آن نیست!
و بعد میخواند:
بهحال وزن
دلم میسوزد
وقتی که تنهایشان میگذاریای فکر! ای صاحب خانه!
این قافیهی بیچاره چه کرده است؟،
که باید بهزور در کنار کلماتی بهکار گرفته شود
که هیچ چسبی و سیمانی
آن را به هم نمیبندد.
و قافیه مثل کسی ست
که در سر قراری حاضر شده
که هیچ کاری،
در دستور آن قرار نیست.
وزن، باغ زیباییست،
با رودهای آوازش،
با پرچینها و حوضچههایش.
اما چه سود
که شاهزادهی فکر را
در سرسرا،
کسی کشتهست.
و باد، در باغ خالی میوزد
بر پرچینهای زیبایی
که چشمی برای دیدنشان پلک نگشوده است.
و بعد استاد به وجد میآید و میگوید:
باغ بیحضور تو
کویریست ای یار
شعر بیحضور تو
بیابانیست ای فکر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر