۱۳۹۴ شهریور ۷, شنبه

شب شد و من هنوز به خانه نرفته‌ام»

تجمع معلمین پیش دبستانی

تجمع معلمین پیش دبستانی


شب شد و من هنوز به خانه نرفته‌ام. مگر برایم خانه‌ای باقی مانده؟
شب شد و من هنوز به...،
امشب اما، تصمیم به فریاد گرفته‌ام تا با فریادم لرزه بر اندام غاصبان بیندازم.

شب شد و من... .،
من یک معلم پیش دبستانی‌ام. چگونه فردا صبح به چشمان شاگردانم نگاه کنم و بگویم که من سکوت کردم!؟

نه، نه…
دیگر سکوت نخواهم کرد.
این مجلس‌نشینان عمامه به سر، به من می‌گویند: صدایت را خفه می‌کنیم و مرگ را به جلوی چشمانت می‌آوریم.

من هم پاسخ می‌دهم:
جز مرگ نگذرد زشما بر جهان ما / هم مرگ برجهان شما نیز بگذرد

بله، من امشب در خیابان ماندم؛ چرا که دیگر، نه فقط نمی‌خواهم در خواب باشم، بلکه عزم جزم دارم که خواب را بر این غارتگران حرام کنم و حقم را بازستانم.

وقتی که شب خشم و خشونت و خونریزی به‌سر رسد، در طلوع خورشید صبحگاهی، لبها به لبخند و چشمها به آزادی گشوده خواهد شد.

من امشب به خانه نخواهم رفت. می‌دانم:
«باد خزان همیشه نماند وزان / هلا! بر بام ما نسیم صبا نیز بگذرد».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر