میرزا رضا کرمانی شهید راه آزادی
بهمناسبت سالروز اعدام میرزا رضا کرمانی شهید راه آزادی در 18مرداد1275
س ـ این تپانچه که داشتی ششلول بود؟
ج ـ خیر پنجلول روسی بود.
س ـ از کجا تحصیل کردید؟
ج ـ در بارفروش از شخص میوهخری که برای بادکوبه میوه حمل میکرد با سهتومان و دوزار بهانضمام پنج فشنگ خریدم.
س ـ آن وقت که خریدید با همین نیت خریدید؟
ج ـ خیر برای مدافعه خریدم. بهخیال نایبالسلطنه بودم.
س ـ … پس چرا او را نکشتید؟
ج ـ همچو خیال کردم که اگر او را بکشم، ناصرالدین شاه با این قدرت هزاران نفر را خواهد کشت. پس باید قطع اصل شجر ظلم را کرد، نهشاخ و برگ را. این است که بهتصورم درآمد و اقدام کردم.
واپسین سالهای قرن نوزدهم
آخرین سالهای قرن نوزدهم، (همچون امروز)، ایران در شرایط انفجاری قرار دارد. ستم حکومت استبدادی، باعث نارضایتی شدید مردم شده است. قحطی و گرانی و فقر شدید بر خشم مردم میافزاید. از سوی دیگر قتل رجال ترقیخواهی همچون قائممقام فراهانی و میرزا تقیخان امیرکبیر بر شبهه هر گونه اصلاح حکومت از درون و بر هر گونه شعار اصلاح طلبی سردمداران حکومت، مهر باطل زده است.
در چنین سالهایی یکی از فرزند دلیر مردم کرمان، تصمیم به مقاومت میگیرد…
آخرین جمعه اردیبهشت ماه 1275، حاکم فاسد و دیکتاتور مستبد ایران، ناصرالدینشاه، در حرم عبدالعظیم با شلیک چند گلوله توسط فرزند قهرمان میهن، میرزا رضا کرمانی، از پای درمیآید. فرزند شجاع مردم ایران، با مجازات ناصرالدینشاه، پادشاه مستبدی که بهمدت 50سال با خشونت و دیکتاتوری بر ایران حکومت کرده و در دوران شکوفایی اقتصادی- اجتماعی اروپا، میهن ما را به قهقرا برده بود، یک مانع بزرگ را از سر راه آزادی مردم ایران برداشت. او با این اقدام انقلابی طلسم اختناق حاکمیت استبدادی را در اذهان توده مردم شکست و به آنها ایمان به نیروی خودشان را بخشید. با مرگ ناصرالدینشاه، جنبش آزادیخواهانه مردم ایران وارد مرحله جدیدی شد و نفس تازه و اوج دیگری پیدا کرد. این جنبش پس از یک دهه سرانجام به بار نشست. مظفرالدین شاه، که پس از ناصرالدینشاه روی کارآمده بود، سرانجام مشروطیت را پذیرفت و فرمان تشکیل مجلس شورای ملی را در سال1285 صادر کرد.
میرزا پس از به هلاکت رساندن دیکتاتور، مدتی در زندان مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت تا همدستانش را لو دهد. از خودش بشنویم:
«… قلمدان را جمع کردند، اسباب داغ و شکنجه بهمیان آوردند. سه پایه سربازی حاضر کردند تا مرا لخت کنند و به سه پایه ببندند که رفقایت را بگو، مجلستان کجاست؟ رفقایت کیست؟
هر چه گفتم: «چه مجلس؟ چه رفیق؟ من با همه مردم راه دارم، از همه افواهی (اقشار) شنیدم، حالا کدام مسلمان را گیر بدهم». مجبورم کردند. من دیدم حالا دیگر وقت جانبازی است و موقع (آن) است که جانم را فدای عرض و ناموس و جان مسلمانان بکنم… (تاریخ بیداری ایرانیان)
… مظفرالدینشاه خیال کشتن میرزا رضا را نداشت و بارها گفته بود: «کشتن میرزا شفا دهنده قلبم نیست و اگر بخواهم انتقام بکشم باید تمام اهل کرمان را از دم تیغ بگذرانم». اما آخوندهای مرتجع و درباری؛ و مشخصاً آخوند شیخ محمد حسن شریعتمدار، آنقدر اصرار کردند و مظفرالدینشاه را برای اعدام میرزا رضا تحت فشار گذاشتند که عاقبت به این کار تن داد و فرمان قتل میرزا رضا را صادر کرد.
ج ـ خیر پنجلول روسی بود.
س ـ از کجا تحصیل کردید؟
ج ـ در بارفروش از شخص میوهخری که برای بادکوبه میوه حمل میکرد با سهتومان و دوزار بهانضمام پنج فشنگ خریدم.
س ـ آن وقت که خریدید با همین نیت خریدید؟
ج ـ خیر برای مدافعه خریدم. بهخیال نایبالسلطنه بودم.
س ـ … پس چرا او را نکشتید؟
ج ـ همچو خیال کردم که اگر او را بکشم، ناصرالدین شاه با این قدرت هزاران نفر را خواهد کشت. پس باید قطع اصل شجر ظلم را کرد، نهشاخ و برگ را. این است که بهتصورم درآمد و اقدام کردم.
واپسین سالهای قرن نوزدهم
آخرین سالهای قرن نوزدهم، (همچون امروز)، ایران در شرایط انفجاری قرار دارد. ستم حکومت استبدادی، باعث نارضایتی شدید مردم شده است. قحطی و گرانی و فقر شدید بر خشم مردم میافزاید. از سوی دیگر قتل رجال ترقیخواهی همچون قائممقام فراهانی و میرزا تقیخان امیرکبیر بر شبهه هر گونه اصلاح حکومت از درون و بر هر گونه شعار اصلاح طلبی سردمداران حکومت، مهر باطل زده است.
در چنین سالهایی یکی از فرزند دلیر مردم کرمان، تصمیم به مقاومت میگیرد…
آخرین جمعه اردیبهشت ماه 1275، حاکم فاسد و دیکتاتور مستبد ایران، ناصرالدینشاه، در حرم عبدالعظیم با شلیک چند گلوله توسط فرزند قهرمان میهن، میرزا رضا کرمانی، از پای درمیآید. فرزند شجاع مردم ایران، با مجازات ناصرالدینشاه، پادشاه مستبدی که بهمدت 50سال با خشونت و دیکتاتوری بر ایران حکومت کرده و در دوران شکوفایی اقتصادی- اجتماعی اروپا، میهن ما را به قهقرا برده بود، یک مانع بزرگ را از سر راه آزادی مردم ایران برداشت. او با این اقدام انقلابی طلسم اختناق حاکمیت استبدادی را در اذهان توده مردم شکست و به آنها ایمان به نیروی خودشان را بخشید. با مرگ ناصرالدینشاه، جنبش آزادیخواهانه مردم ایران وارد مرحله جدیدی شد و نفس تازه و اوج دیگری پیدا کرد. این جنبش پس از یک دهه سرانجام به بار نشست. مظفرالدین شاه، که پس از ناصرالدینشاه روی کارآمده بود، سرانجام مشروطیت را پذیرفت و فرمان تشکیل مجلس شورای ملی را در سال1285 صادر کرد.
میرزا پس از به هلاکت رساندن دیکتاتور، مدتی در زندان مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت تا همدستانش را لو دهد. از خودش بشنویم:
«… قلمدان را جمع کردند، اسباب داغ و شکنجه بهمیان آوردند. سه پایه سربازی حاضر کردند تا مرا لخت کنند و به سه پایه ببندند که رفقایت را بگو، مجلستان کجاست؟ رفقایت کیست؟
هر چه گفتم: «چه مجلس؟ چه رفیق؟ من با همه مردم راه دارم، از همه افواهی (اقشار) شنیدم، حالا کدام مسلمان را گیر بدهم». مجبورم کردند. من دیدم حالا دیگر وقت جانبازی است و موقع (آن) است که جانم را فدای عرض و ناموس و جان مسلمانان بکنم… (تاریخ بیداری ایرانیان)
… مظفرالدینشاه خیال کشتن میرزا رضا را نداشت و بارها گفته بود: «کشتن میرزا شفا دهنده قلبم نیست و اگر بخواهم انتقام بکشم باید تمام اهل کرمان را از دم تیغ بگذرانم». اما آخوندهای مرتجع و درباری؛ و مشخصاً آخوند شیخ محمد حسن شریعتمدار، آنقدر اصرار کردند و مظفرالدینشاه را برای اعدام میرزا رضا تحت فشار گذاشتند که عاقبت به این کار تن داد و فرمان قتل میرزا رضا را صادر کرد.
روز پنجشنبه هجدهم مرداد سال 1275، میرزا رضا کرمانی، شهید راه آزادی مردم ایران، اعدام شد.
«… نیمهشب او را از عمارت ارگ به سربازخانه میدان مشق (میدان توپخانه) بردند.
روز 12 اوت1896 در میدان مشق، داری برپا کردند. از اول طلوع خورشید از دم سربازخانه تا پای دار دو صف نظامی کشیده شد. میرزا رضا را از محبس بیرون میآورند و او را بدون پیراهن و با دستهای بسته از میان دو صف نظامی میگذرانند و به پای دار میبرند. میرزا سخن میگوید، اما سخنانش در صدای موزیک نظامی شنیده نمیشود. در پای چوبه دار طناب را به گردن او میاندازند. در این لحظات او با شجاعت و افتخار گفت:
«اینرا یادگار نگهدارید، من آخرین نفر نیستم».
آری، او آخرین نبود. تفنگ او به سردار ملی، به میرزای جنگلی به دکتر فاطمی و به نوادگان او در سراسر ایران رسید. اکنون مردم ایران غرش آن سلاح آتشین را در مقاومت و پایداری خیره کننده فرزندان مجاهدش میبینند که بهزودی طومار رژیم زهر خورده آخوندی را درهم خواهند پیچید و بساط این دینفروشان چپاولگر را برای همیشه از میهن اسیر جمع خواهند کرد.
رژیم مستبد (همچون امروز) شایع کرده بود که این عمل میرزا رضا از روی فساد عقیده بوده است.
اما «یحیی دولتآبادی»، از نزدیکان میرزا و از زبان او شعری سرود که میرزا وصیت کرده بر سنگ مزارش نوشته شود:
مجبّ آل محمّد، غلام هشت و چهارم
فدای مردم ایران، رضای شاه شکارم
---------------
مجب= سرشته
هشت و چهار= کنایه از دوازده امام شیعه.
«… نیمهشب او را از عمارت ارگ به سربازخانه میدان مشق (میدان توپخانه) بردند.
روز 12 اوت1896 در میدان مشق، داری برپا کردند. از اول طلوع خورشید از دم سربازخانه تا پای دار دو صف نظامی کشیده شد. میرزا رضا را از محبس بیرون میآورند و او را بدون پیراهن و با دستهای بسته از میان دو صف نظامی میگذرانند و به پای دار میبرند. میرزا سخن میگوید، اما سخنانش در صدای موزیک نظامی شنیده نمیشود. در پای چوبه دار طناب را به گردن او میاندازند. در این لحظات او با شجاعت و افتخار گفت:
«اینرا یادگار نگهدارید، من آخرین نفر نیستم».
آری، او آخرین نبود. تفنگ او به سردار ملی، به میرزای جنگلی به دکتر فاطمی و به نوادگان او در سراسر ایران رسید. اکنون مردم ایران غرش آن سلاح آتشین را در مقاومت و پایداری خیره کننده فرزندان مجاهدش میبینند که بهزودی طومار رژیم زهر خورده آخوندی را درهم خواهند پیچید و بساط این دینفروشان چپاولگر را برای همیشه از میهن اسیر جمع خواهند کرد.
رژیم مستبد (همچون امروز) شایع کرده بود که این عمل میرزا رضا از روی فساد عقیده بوده است.
اما «یحیی دولتآبادی»، از نزدیکان میرزا و از زبان او شعری سرود که میرزا وصیت کرده بر سنگ مزارش نوشته شود:
مجبّ آل محمّد، غلام هشت و چهارم
فدای مردم ایران، رضای شاه شکارم
---------------
مجب= سرشته
هشت و چهار= کنایه از دوازده امام شیعه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر